آدم ها، وقتی می نویسند که نتوانند حرف بزنند. غیر از این است؟
آدم ها، _ ببخشید، من _ وقتی برای, کسی می نویسند که نتوانند به هر دلیلی مستقیم با او حرف بزنند.
سال 86 و سال 89 وقتی آن دو فرشته ی کوچک پا به عرصه ی وجود گذاشتند، حرف ها داشتم برای,شان و حرف ها. از دنیایم، از دنیای قبل از بودنشان و از دنیاها. آن روزها، هنوز حتی فرق رنگ ها را هم نمی توانستند تشخیص دهند،چه برسد به حروف و بعد کلمه ها و در یکی مانده به نهایت؛ به مفاهیم و معانی گسترده ی وجود!
گمان داشتم - و هنوز هم دارم - ساااالها بعد از تولدشان، خواندن مشتی حرف ِ خاک خورده ی من که از زاویه ای جز زاویه ی آنها به جهان پیرامونشان نگاه می کند؛ جالب باشد. نه هر روز. نه هر ماه... که گاه پس از چند سال می آمدم و در دفتر منحصر به هر کدامشان، به قلم ِ من ِ آن لحظه ام، چیز هایی توصیف می کردم یا از ساز و کار قلب ِ خسته ی ذهن ام می نوشتم. ردی ضعیف و محو در دامن عظیم و چرخنده ی متوقف نشدنی زمان.
امروز، این لحظه، حالا، بیشتر می نویسم,. نه صرفاً برای, آن ها. که بیشتر برای, خودم.
برای, خودی که هرروز، کس دیگری است. نگاه تازه تری دارد. و بازی زمان، برای,ش شوخی مسخره ای ایست که البته اگر نبود هیچ چیز ِ جدی دیگری نیز در کار نبود.
گاهی اوقات فکر می کنم، آخر از اینهمه حرف نگفته و سانسور شده ی دفترهای کوچکم، یک روز می اُفتم و می میرم. حرف هایی که حتی نمی توانم با اوی خودم بزنم...
8 خرداد...
برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 118