دم ِ در ِ دل.

ساخت وبلاگ

 

یک متنی می خونی و قفل می شی. دلت آشوب می شه. چشمهات مُرداب میشه. خوشحال می شی و دلت می گیره. به اون من ِ چهارمت فکر می کنی که ازش سالهاست که دور شدی و بدت میاد. به اینکه گاهی می بخشیش گاهی نه.

 به کیبورد پناه می بری فقط می خوای ردیف کنی قافیه های بی قاعده ات رو. انگاری که باورت شده باشه یک روز یک حرف درست و حسابی از توش در میاد. دچار پوچی می شی پس به سبزی گذرای درخت ها نگاه می کنی. به تنهایی خنک ِ دوست داشتنیت چنگ می زنی. حریصانه دلت میخواد وسیع تر و وسیع تر شه. نمی دونی داری انتقام ِ چی رو از کی میگیری و یا شایدم فقط و فقط دلت استراحتِ بکر می خواد از حجم سیال احساس ِ کوفتی.

 یاد ِ "ز.ه" می افتی. ماهیچه های قلبت همه با هم اخم می کنن. می گن زوری که نیست. خدا اختیار آفریده. مثلاً بعضی ها دوست دارن چشمهاشون رو محکم ببندن و نفهمن. یاد "ف.ص" می افتی و با اندوه دعا می کنی رنج هاش تموم بشه نه که به هر قیمتی زنده بمونه. یاد "ک.ب" می افتی که اشتباه راهنماییت کرد. گوشه ی سمت راست مغزت درد می گیره و هوای دورت سیاه می شه ولی می گی عوضش همه چیز زودتر تموم میشه. یاد خودت می افتی که گاهی دلت براش می سوزه. میگی انصاف نیست. بعد میگی میدونم که در نهایت همه چیزسر جاش هست ولی گفتن ِ اون جمله حال ِ آدم رو بهتر میکنه. می پرسی بهتر می کنه؟ میگی انصاف نیست. آره بهتر می کنه. لابد انصافه که اینهمه دیر بفهمی که ریشه مشکل هات چی بوده. نگاهت تار می شه. گلوت تنگ می شه و دکمه ی خاموش رو می زنی و میری.

 12.53 ظهر به وقت خاموشی دل

 

8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 16:29