Not my dark side, but my darker side

ساخت وبلاگ

 

امشب نوبت ِ بُعد ِ تاریک ِ منه که از اعماق سیاه چاله های مغزم بیرون بیاد و با تمام قُوا بدرخشه. بُعدی که هرچه قدر ازش دور می شم، از سمت ِ دیگری بهم نزدیک می شه. بُعدی که بعضی شب ها توی خواب، مقابل آیینه ی ابدیت ِ حضورم قرار می گیره و به جای اینکه بترسوندتم، خالی و سردم می کنه. خالی از هر شفقت و انگیزه ای نسبت به دور باطل روزمره. 

بُعدی که می بلعه مثل غول پیکر ترین مورچه خوار دنیا، تمام ریزه گل های اُمید و شادی و روشنایی که در طی سال ها کاشتم. بُعدی که به خاطرم میاره اون سرنوشتی رو که می دونم شبی، غریب الوقوع تر از طلوع هرخورشید ِ پلاسیده ای خواهد رسید. سرنوشتی که 13 ساله در ژرفای قلبم بهش پوزخند می زنم. سرنوشتی سِر شده اما هنوز هوشیار... اما هنوز بیدار. 

توی دنیای واقعی، یا لا اقل دنیای قابل دید، من اون معمولی ترین آدم جدی اما خوشرویی هستم که به منظم ترین شکلی زندگی ش رو به پیش می بره. اون منطقی ترین و محترم ترین فردی که حتی توی غمگین ترین و تلخ ترین روز زندگیش، روتینش رو ادامه می ده. موهاش رو با دقت شونه می کنه، کلیپسش رو می زنه، لباس های تمیزشو می پوشه و دردهاشو دونه به دونه پشت هر قدمیش جا می ذاره و با هیبت جدیدی وارد اجتماع می شه. اون آدمی که خیلی ها حسرت اقتدار و حوصله ی بی پایانش رو می خورن، همون آدمی که فقط چندی انگشت شمار از شدت چندگانگیش باخبرن...همون آدمی که با وجود قدرتی که در ادامه دادن هستی داره، از اون نقطه ی سیاه ِ درخشانی که در آینده اش می بینه با خبره.

نقطه ی تاریکی که تنها "تازگی"، تنها "راز" و "ناشناختگی"، به عقب می راندش... و این سوال بی جواب اما هنوز توی ذهن من بی وقفه منعکس می شه: تا کی؟

.

صبح  1:17 به وقت جراحت شُش

8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 106 تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1398 ساعت: 12:26