اسفند ماه برای من ماه اوج گرفتن اندوه زمستانی ام بود. همیشه برام خاص و همیشه برام دردناک بود همیشه برام یک نوستالژی بزرگ بود، هست و اگر آینده ای داشته باشم؛ خواهد بود...
اسفند برای من از پرمفهوم ترین Pivot Chord های زندگیم بوده. اون نقطه ی تغییر از تونالیته ای به تونالیته دیگه. از فازی به فاز دیگه. اون مفصل برجسته ی انکار ناپذیر.
انگار که بخوام همیشه این تعریف رو توی زندگیم با چنگ و دندون حفظ کنم. انگار که زندگیم رو بر اساس نثرهای شکسته و دیوانه وار مغزیم سازمان دهی کنم.
اسفند برای من مثل اون شعر شاملوست، اون سرگذشت یاس و امید. که معلوم نیست چه طور بین این دو قطب مخالف تاب می خوره...
اسفند برای من یک خاتمه ی شیرین پرعذاب بوده همیشه. یک پایان ِ عجیب ِ خوش ِ تلخ. یک تلخی براق و روشن. یک روشنایی خالدار و سایه دار. یک چیز ناملموس غریب ِ لعنتی مثل خودم.
اسفند اون زمستونِ معطر و ادکلن زده است. عطر بهارش دیوانه کننده است و اما بودنش چنگی ابدی به قلب و روح آدم.
اسفند برای من فقط یک ماه نیست. یک مفهومه. یک دنیا احساس و خاطره و هیچ و پوچ و شعرهای آواره که پخشن گوشه های دل ِ مغزم. شاید هم مغز ِ دلم. شاید هم روحم. روح گریزپای همیشه در عذابم.
پی نوشت:
و برخلاف همیشه، احساس نمی کنم که این نوشته تمام شده... این داستان ادامه؟
به وقت بارون، به وقت بنفش ِ یاس آلود این آسمون که بی اغراق مه آلود ترین بنفشی بود که توی زندگیم دیدم...
8 خرداد...
برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 100