بداهه نویسی - سردرگم

ساخت وبلاگ

 

پاشو از توی قلب سفید زمستون در میاره

دراز می کشه کف خاک نم خورده ی جنگل.

همونجا که می شه توی صبح و پرتوهای شیرین نور نفسِ شادی کشید

و اما توی تنهایی و تاریکی و گُنگی، تا ابد ازش ترسید

دراز می کشه کف خاک خشک صحرا توی شب های خنک.

تا هم وزن ِ اُفق بشه. تا همه درداش بریزه توی شن های گرم

اما صحرا میشه دریا میشه گرداب میشه باتلاق می شه مرداب میشه کابوس توی یک خواب بلند ابدی

توی جاده های خیال فانتزی. 

...

پی نوشت: مثل همیشه که می گفتم، قصه های من نه سر داره نه ته. مثل کابوس. یا مثل کسی که دار زدنش و پاهاش رو قطع کردن ولی بدنش هنوز یه جایی زنده است و به طرز ناخوشایندی به حیات ادامه می ده. ولی نمی شه انکارش کرد. میشه؟ وقتی که هنوز این طرف اون طرف می پِلِکه و رد پای ارغوانی شو به جای میگذاره... 

 

8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 9:40