رها شدم...
آیینه دیدم...
روشن شد مغزم...
سبک شد حالم...
گم شد وحشتم، دردم...
برگشتم به خودم.
به خود جدیدم.
دیگه نمی ترسم.
چون به لطف رنجم،
با خودم مواجهه کردم.
من مرگ هزار و چندمم رو امشب
به عجیب ترین شکل ممکن
هم تماشا و هم تجربه کردم.
مرگ من پایان قصه ی تو نیست.
.
به وقت مذاب شدن... و بی اهمیتی همش.
حالا سر سنگین و صورت سُرخم رو آروم میذارم زمین
و بی هیچ آرزویی، برای ابد میخوابم.
8 خرداد...
برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 104