آبی که گذشته

ساخت وبلاگ

 

بعضی از آدمها خوششون نمیاد بنویسن. چون می خوان از دنیای شخصی خودشون  در برابر دیگران و گاهی خودشون حفاظت کنند. من اما پس از سالها نوشتن به این نقطه رسیده ام که بدونم وقتی هرچیزی برای بقیه زیاد در دید و در دسترس بشه، بی معنی میشه. مثل حرف های من. نوشته های من. اینقدر هست و اینقدر زیاده، اینقدر به هزارشاخه می ره و اینقدر به نظر اغراق آمیز و چرت و پرت میاد که بعید می دونم واقعاً کسی بتونه ازش چیزی بفهمه. که "واقعاً" بتونه از من چیزی بفهمه.

که

واقعاً !!!

حتی اگر هم بفهمه، برای من چه فرقی می کنه؟ منی که فردای هرروز یک آدم جدیدم. کسی که پس از چند سال؛ به زور خودش رو می شناسه. برای من فرقی نمی کنه. به قول معروف؛ آب از سر ِ من که گذشته. حتی اگر عمر ِ ثُبات توی دنیای من یا هرکس دیگه ای به روز دوم برسه؛ چه جذابیتی داره فهمیدن ِ کامل ِ یک روز ِ یک آدم؟ وقتی که همه ی ما یک " آدم " هستیم و پس از مدتی همه چیز و همه کس حتی خودمون رو هم از بیخ و بن ف ر ا م و ش می کنیم؟

.

گفته بودم که باورهای زیادی رو از دست دادم. باور به پایداری ِ آدمها - نه فقط برای دیگران - که برای خودشون رو هم از دست دادم. می دونم که گاهی مواجهه است که نوشتن رو سخت می کنه، اما می دونی؟ حتی مواجهه رو هم که برای خودت زیاد انجام بدی، برات عادی می شه. مثل من که با کم کم مُردن ِ تک تکشون دارم هرروز مواجهه می کنم. اینقدر مواجهه می کنم تا پُر بشم از تکرار این رنج ِ باور نکردنی. چون می دونم این روزها از سر ِ من هم می گذره به شرطی که برام بشه "عادت". فقط گاهی دوست نداریم اون عادت های لعنتی رو بسازیم اما گاهی برای بقای جُلبکی مون مجبوریم.

5:05 صبح

 

پی نوشت: گاهی هم می نویسم صرفا چون خفه نمی شه این مغز ِ بیچارم. لا اقل هنوز!

8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 9:40