آهن و گوشت و خون

ساخت وبلاگ

ماه ها گذشته و من هنوز نمی تونم بگذارم و بگذرم. هنوز مثل وزنه های سنگین به شون هام آویزونن - اون احساسات - اون خاطرات - اون هُویت - و سرعت حرکتم رو می گیرن. و چشم هام رو گِل‌ آلود نگه می دارن - و وقتی از روی سطح اقیانوس رد می شم، افعی های دریایی از پایین، با نگاه تشنه شون تهدیدم می کنن و به این زنجیرهای آویزون چنگ می اندازن - و تقلای من برای پایین نرفتن و غرق نشدن چه رقت آور - چه تماشاییه - این وزنه هایی که با زنجیر به رگ و ریشه های قلب هزار تیکه ام آویزونن. - درد و مچالگی - یه درد بی اندازه واقعی و بی پایان. و رد خون آبی/زرشکیِ من - که برای نقاشی کردنِ بومی به پهنای نیم کره ی شمالی کافیه - اما کجاست قاتلِ من -

ماه ها گذشته و من برعکس همیشه ی خودم - نتونستم هضمش کنم. - توی صورتت گلوله خورده باشه و رد خون جای جای وجودت رو پر کرده باشه - مدام پلک بزنم که شاید به جای خون - اشک بیاد - که بشوره - که ببره - همه چیز رو - اما این وصله ی ناجور - اما کجاست چشم های منفجر شده ی من - اما این صبر احمقانه - این باور کودکانه - که همه چیز یک خواب طراحی شده بوده - که این حقیقت نیست که من توشم - که با یک دکمه - که تموم - که اما - نه - که خفگی مرحم تمام دردهاست شاید -

بیدار شو

و با دست هایی که استخون هاش ترک خورده

تک تک زنجیرها رو جدا کن

و تمام وزنه ها رو رها کن

و بگذار که اونها خوراک افعی های دریایی بشن

تمام این وزنه های زیبای خون آلود

که دیگه بخشی از تو نیستن

تعریفِ بودنِ تو نیستن

رها کن

رهاش کن

هرچیزی که لایق حضورِ تو نیست

هرچیزی که تورو به پستی می کشونه

از درد ِ کندن نترس

کندن زنجیرهای زنگ زده ی آهنی که لابه لای گوشت و پوستت تنیده اند

تو اون زنجیرها نیستی

تو حتی اون گوشت و پوست و خون نیستی

تو فرا تری

خودت رو تیکه تیکه کن

ببر

و سَم رو از وجودت جدا کن

تا تباهی ات به نقطه ی پایان نرسیده

به وقت تب خفه شده - درد خفه نشده - اتاوا

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۲ساعت 22:30  توسط Ela  | 

8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 18:23