دیگه تب ندارم گرچه هنوز هذیون دارم

ساخت وبلاگ

درگیر سطح موندن تمام استخونام رو به درد میاره.

یا عمیق می شم یا نمی شم.

از سطح گریزونم. هم جنس من نیست. هم اَبعادِ من نیست. من ریزم و نازک و دنباله دار. نه درشت و پهن و زودگذر و کم بُخار...

سوزنی می شم. می رم داخل. توی مرکز. توی قعر. اونقدر زیاد که گُم بشم، غرقِ غرق. که از خفگی حالت تهوع بگیرم. که هزار بار توی زنده بودنم بمیرم.

تخمدان چپم درد می کنه. درد های ریز و درشت سر و کله و بدنم رو رنگ می کنه. هر هفته یه جور. هر لحظه یه جا.

تو که آدم قوی ای بودی - جمله ای که توی یه لحظه هایی مثل یک سیلی می خوره توی گوشم. نه مثل نوازشی که منتظر بودم باهاش زیر و رو بشم.

سرخ می شم. سرخ می مونم. علت وحشی بودنم اما فقط از اینهمه دردِ مسخره ی بافته شده به هم نیست.

عصبانی بودنم هم انگار دیگه از کسی قابل پنهان نیست.

مسخره ی مردم می شم.

یه سو تفاهم بد آب و رنگ و بی تقارن می شم.

چیزی که ازش خوشم نمیاد.

اما این من نیستم.

اسفند گونه، مثلِ آتش فشانی نافرجام - این خشمِ سبزِ چمنی...

من پُشتِ یه کوه از درد های هشت بُعدی جا موندم.

مثل یه شوخی بزرگ که ابعاد کاریکاتوریش فقط با اغراق به این اندازه رسیده

وگرنه مثل یه نقطه ی بی معنی و متزلزل، مثل اون ستاره ای که سالهاست مُرده، در حال محو شدنم.

تو اصلاً حالیت هست؟

عمقِ فاجعه رو فقط بابا می دونست.

بیام اشکاتو پاک کنم؟

هشدار داده بود.

به هرکس که قرار بود اطراف من چرخ بزنه.

«خیلی» حساسه.

او بهتر از من می دونست. او زندگی ها کرده بود. من براش آشنا بودم.

«خیلی» زیاد.

باید ممنون باشم ازت. یا ازش. یا از هرکس مثل تو،

که منو در مجموع، رسوندن به نقطه ی حالا. به این نتیجه گیری بزرگ

به کشف کردن وحشتناک ترین سوتیِ وجودیم.

به بزرگ ترین نقطه ضعفم.

به خارج از کنترل ترینشون.

به اون چیزی که اصلا نمی پسندمش

چراغی در ذهنم روشن شده که از بین باید ببرمش

و نا تمام...

ادامه باشه برای روزی که تخمکم مُرده باشد اما...

مرگ بر مرگِ تُخمک ها.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۵ آذر ۱۴۰۲ساعت 20:55  توسط Ela  | 

8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 4:32